يك كلمه: رمان ترسناك عاشقانه
زنهاي اين رمان گرفتار موقعيتهاي بيبازگشت هستند و بنابراين چارهاي جز انتخاب كردن ندارند؛ از طرف ديگر هيچيك نميتوانند به موقعيتهايي كه پيشتر داشتند نيز بازگردند. خانواده اوكيكو تصميم داشتند كه عروسك را با او دفن كنند اما دولت مانع از اين كار شد. اين خانواده نميخواستند اوكيكو را با خود ببرند؛ زيرا از اين ميترهمراز چتند كه اگر عروسك به قبر دخترشان نزديك نباشد جادوي آن از بين برود. ارتش ميخواست بداند اگر اين بمب در يك اتومبيل كار گذاشته شود چه تأثيري بر سرنشينان آن خواهد داشت.خاكستري كه جيم در جعبهي چوبي دريافت كرده بود فقط خاكستر دستِ مادر او بود. اما هيچ نوشته يا يادداشتي روي آن نبود كه توضيح بدهد چه اتفاقي براي بدن و مغز مادرش افتاده است. بنابراين دكترها به او پيشنهاد دادند كه بدن مادرش را به آنها اهدا كند تا بتوانند روي او آزمايشهايي انجام بدهند و شايد بتوانند به يافتههاي جديدي در بيماري آلزايمر دست پيدا كنند و از رمزورازهاي بيشتري در مغز پرده بردارند.جيم با خود فكر كرد اگر مادرش ميتوانست تصميمگيري كند، احتمالا قبول ميكرد و در راه پيشرفت علم و كمك به بيماران ديگر قدم برميداشت.
موهاي عروسك به طور مرتب در معبد كوتاه ميشوند تا عروسك شاد و راضي باشد. موهاي عروسك قبلاً مدل سنتي مرتب ژاپني تا شانهها بود؛ اما الان موهاي او به هم ريخته بود و به پشت كمرش ميرهمراز چت. دكترها به جيم گفتند بيماري آلزايمرِ مادرش به طرز عجيبي با ساير بيماران فرق دارد و گويا نوعي جهش در مغز او اتفاق افتاده است. جيم با خود فكر كرد حتما همهچيز همانگونه پيش رفته است كه در مدارك نوشته شده بود.يك سال بعد، افبيآي با پروندهاي مواجه شد كه گويا يك سازمان اجساد اهداشده را دريافت ميكند و آنها را براي اهداف سودجويانه ميفروشد. مريخ حمله ميكند! فيلمي علمي-تخيلي، كمدي و دلهرهآور است كه در سال ۱۹۹۶ ساخته شد. در اين قسمت سه داستان كاملا واقعي را ميخوانيد كه به شما ثابت ميكند گاهي واقعيت تلختر و ترسناكتر از تخيل و افسانه است. باورم نمي شد ميدونم شما هم باور نميكنيد يه آدم كه موها و ريشش طوري بلند بود كه به زمين ميرسيد و هيچ لباسي تنش نبود و تنش پر از مو بود طوري كه سياه سياه شده بود و همينطور بالا پايين مي پريد و جيغ و داد ميزد سنگ ميگرفت و پرتاب ميكرد اينور اونور… يك روز خانواده متوجه بلند شدن موهاي عروسك شدند.
در گام بعدي، موضوع ديگري مطرح ميشود مبني بر اينكه مادر با علم به تبديل شدن نوزادش به يك قاتل رواني، آيا همچنان پذيراي فرزندش خواهد بود يا براي سقط جنين اقدام خواهد كرد؟ با گذشت سالها شهرت عروسك و قدرت او بيشتر شد. او در يكي از مدارك تأكيد كرد كه مغز مادرش جدا و مطالعات مربوط به آلزايمر روي آن انجام شود. يكي از اجساد مادر جيم بود كه به مبلغ ۵۸۹۳ دلار به ارتش آمريكا فروخته شده بود.طبق گزارش افبيآي، نهتنها مغز مادر جيم براي تحقيقات آلزايمر استفاده نشده بود بلكه هيچ مطالعهاي روي بدن او انجام نشده بود. اين مركز جسدها را پذيرش و سپس هريك را كالبدشكافي ميكرد و اعضاي مختلف بدن را مورد آزمايشهاي گوناگوني قرار ميداد و روي آنها مطالعه ميكرد و باقيماندهي جسد را هم ميسوزاند و خاكستر آن را براي نزديكان متوفي ميفرستاد.جيم تصميم خود را گرفت و تمام مدارك مربوط به اهداي بدن و مغز مادرش را امضا كرد.
چند روز پيش از حمله، يكي از قربانيان بر روي برفهاي لبهي جنگل به سمت مزرعه ردپايي ديد، اما اثري از ردپاي برگشت آن شخص، در هيچ جا مشاهده نكرد. در سال ۲۰۱۳، مادرِ جيم استافر در سن ۷۴ سالگي و درحاليكه از اختلال آلزايمر رنج ميبُرد فوت كرد. او فقط ۳ سال سن داشت و هنگام مرگ عروسك را محكم در آغوش خود گرفته بود. داستان زمانه درباره پسري به نام بهزاد است كه عمويش را براي مرگ پدرش سرزنش و از او شكايت ميكند. قصه سريال Mouse در ابتداي مسير خود، مخاطب كه ما باشيم را با جهان سريال آشنا ميكند. نقاد گوتيك و مدرس دانشگاه مينويسد كه خونآشامها در اصل بهعنوان
اينستاگرام بازگشتگاني توصيف ميشوند كه در حالت پوهمراز چتن هستند و در حوالي گورستانها پرسه ميزنند اما دراكولا - مانند باتوري - از خون براي احياي جوانياش استفاده ميكند. معمولا در آن از شخصيتهاي ماوراءالطبيعه مانند هيولاها، خونآشامها، ارواح و شياطين و يا انسانهايي مثل قاتلها و روانيها استفاده ميكنند. در تاريخهاي كليدي سال، مانند تولد يا روز مرگ اوكيكو وقايع وحشتناكي مانند خاموش و روشن شدن چراغها نيز تشديد ميشدند. در نهايت آنها عروسك دخترشان را به يك معبد سپرند.